چقدرباید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شم.
تنـــم نلــرزد.....
بغضــم نگیــرد.....
+
تاریخ | چهارشنبه 92/11/23ساعت | 5:28 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
نوشته هایم را می خوانی…
و می گویی: چه زیبا! راستی…
دردهای آدم ها زیبایی دارد…؟!؟!؟!
+
تاریخ | چهارشنبه 92/11/23ساعت | 5:24 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
دوست میـدارمـش..امـّـا...
می تـرسم بـگویـم و بگــویـد : " مرسـی !! "
یــا بگویـد بــه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد ...
یــا چـه میدانـم...
مثـل خیــلیــهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این
حرفـهاسـت...
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویــد جُـز: " من هـم دوســتــت دارم..."
+
تاریخ | چهارشنبه 92/11/23ساعت | 5:21 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
بعضی وقت ها چشمانم خیــــــــــــس میشود از خیانتت...
مــــــــــــن زیادی احساس دارم
تــــــــــــو زیادی بی احساسی...
تو میخندی اما بر حماقت مــــــــن...
من مقصـــــر خیلی چیزها بودم...
مقصر این دل شکسته...
این نگاه خیس...
این کابوس زندگی
...اما تو...
امـــــــــــــــــاتــــــــــــــو...خوش باش...
یا روزی میفهمی عاشقت بودم یاعاشق میشوی درد مرا میفهمی...!!!
+
تاریخ | جمعه 92/11/18ساعت | 3:21 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
آنگاه که غرور کسی را له میکنی...
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی...
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری...
آنگاه ک حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی...
آنگاه که خدا را می بینی ولی بنده ی خدا را نادیده می گیری...
میخواهم بدانم...؟؟؟
دستانت را به سوی کدام آسمان بلند می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+
تاریخ | جمعه 92/11/18ساعت | 3:18 عصر نویسنده | عسل
|
نظر