هر از گاهی
که بغض چنگ میزند بر گلویم
و هر از گاهی که قلبم تیر میکشد
از هجوم تحقیر و غم و درد
کف حمام مینشینم
زانوانم را محکم در اغوش میگیرم
از صدای هق هق و
انقباض ماهیچه های صورتم است
که میفهمم گریه ای است
و خالی شدن دلی ..
مگر نه که اب سرد
هرچه غم از چشمانم میبارد
و راهی برای خود
از میان دردهایم پیدا میکند
برای روان شدن
از دیدگانم میزداید!
از فریاد سرکوب شده است
که به کنج حمام پناه میبرم
این روزها انقدر حمام میروم
که نوک دماغم از تمیزی برق میزند
این روزها انقدر حمام میروم
که کف دستم و نوک انگشتانم
مانند نوزادی به دنیا امده پیر میشود
این روزهااااا...
تو چه میدانی...
+
تاریخ | پنج شنبه 94/4/25ساعت | 11:31 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
مخمصه یعنی
کلامت دیگر در روان اش کارگرنیست
و کمانه میکند در کنج دلت
که غرور کرم خورده اش
می گنداند شکیبایی بی منت ات را
و تو می آغازی یک به یک کنده شدن را
ار تن
عطر
نگاه
و نبودنش
+
تاریخ | پنج شنبه 94/4/25ساعت | 11:22 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
ترک خورده ام
مثل بیابانی زیر پونز نقشه
حال مرا از ایینه ها بپرس
انجا که جوانی ام را
از هیچ "جراحی" نخریدم
و شبیه خودم ماندم
این فصل های "لعنتی"
از من دور میشوند
و به "تو" نزدیک
یک جای کار می لنگد!!
سوت نزن...
هیچ پای لنگی به موقع
به پایان نمی رسد
+
تاریخ | پنج شنبه 94/4/25ساعت | 11:15 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
قبری ســـت
خالی به انتظار
سنگی مخدوش به نام من
چشمانی خیس به اشک حسرت
دستانی باز به ارزوی اغوش
قلبی شکسته از گذشته ی مبهم
و مغزی پریود ازحرفای تو
چه کرده ام که تاوان با تو بودنم
این چنین باشد؟؟؟
مگر قصه های عاشقانه ای که از بر بودی
شخصیت داستانش اینچنین بود؟؟
من به دل قبر میروم
به گمانم سنگ قبربرایت
تمامی باشد بر ناتمام های من..
+
تاریخ | پنج شنبه 94/4/25ساعت | 11:7 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
من هم مانند دیگران برای خود رویایی داشتم
که عاقبت...
هیچ تعبیری نیافت
از این روست که حالا بی توجه
با پاهایی میخکوب بر زمینم
سر جایم باقی میمانم
به اسمان می نگرم
لباسهایم را پیرامون بدنم
و سنگینی پیکرم را
به روی کفش هایم
و همچنین لبه های کلاهم را
به دور سر حس میکنم
هوا از بینی ام وارد و خارج میشود
و تصمیم میگیرم که دیگر
رویایی نپرورانم ..
+
تاریخ | پنج شنبه 94/4/25ساعت | 11:0 عصر نویسنده | عسل
|
نظر