گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ،
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ،
دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند
+
تاریخ | چهارشنبه 93/3/28ساعت | 12:45 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
و هیچـکس نفهمید که چه شدم ... نه ماه بودم، نه خورشید... اما هیچ دلی سراغ مرا از آسمان تنهایی اش
نگرفت گویی ابرها هیچ اند و فقط ابرند و باید ببارند... و تنها باریدم ... خسته ام... خسته از باریدن و تمام نشدن
خسته از بودن و نبودن... اما باید رفت آنکه رفت ، رسید پس باید رفت و رسید...
+
تاریخ | چهارشنبه 93/3/28ساعت | 12:43 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
امشب از آن شبهاست . . .
از آن شبهایی که فقط خدا میداند
چه ها میگویم: از آن گفتنهای خیس
و از آن غرور های بلند و مرتفع خبری نیست . . .
فقط خدا و من ! ! !
امشب شب من و اوست . . .
+
تاریخ | چهارشنبه 93/3/28ساعت | 12:34 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه . . .
+
تاریخ | چهارشنبه 93/3/14ساعت | 7:18 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
مرا هیچ چیز عذاب نمی دهد،
جز اینکه همیشه دانسته خطا کردم
ندانسته آلوده شدم،
نشناخته وابسته شدم،
و نخواسته رانده شدم . .
+
تاریخ | دوشنبه 93/3/12ساعت | 4:45 صبح نویسنده | عسل
|
نظر