من یه عذر خواهی به خودم
بدهکارم
واسه این که احساساتی بودم
واسه این که ساده بودم
واسه این که انسان بودم
واسه این که یک رو بودم
مهم تر از همه مغرور بودم و
غرورموشکوندم
""خودم" منو ببخش
+
تاریخ | دوشنبه 93/1/25ساعت | 4:43 عصر نویسنده | عسل
|
نظر
من آدم نرفتن ام،
آدم دوست موندن،
یا اصلا آدم دیر رفتن ام
خیلی دیر...
اما وقتی برم،
دیگه آدم برگشتن نیستم.
آدم مثل قبل شدن نیستم.
باورکن...
+
تاریخ | دوشنبه 93/1/25ساعت | 10:39 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم ..
و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد !
کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ
+
تاریخ | دوشنبه 93/1/25ساعت | 10:35 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
دل استــ دیگر خسته میشود …
بی حوصله میشــود …
از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ
از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد .....
+
تاریخ | دوشنبه 93/1/25ساعت | 10:34 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که«گنج»«جنگ»میشود!«درمان»«نامرد»«قهقهه»«هق هق»!
اما«دزد»همان«دزد»است!«درد»همان «درد»است!«گرگ»همان«گرگ»است!آری..
سرزمین واژه های وارونه ،سرزمینی که «من»«نم»زده است،
«یار»«رای»عوض کرده است،
«راه»گویی«هار»شده است،
«روز»به«زور»میگذرد،
«آشنا»راجزدر«انشا»نمیبینی،
وچه «سرد»است این«درس»زندگی..
اینجاست که «مرگ»برایم«گرم»میشود...........
چراکه «درد»همان«درد»است!!!!
+
تاریخ | دوشنبه 93/1/25ساعت | 10:28 صبح نویسنده | عسل
|
نظر