|
||
و هیچـکس نفهمید که چه شدم ... نه ماه بودم، نه خورشید... اما هیچ دلی سراغ مرا از آسمان تنهایی اش نگرفت گویی ابرها هیچ اند و فقط ابرند و باید ببارند... و تنها باریدم ... خسته ام... خسته از باریدن و تمام نشدن خسته از بودن و نبودن... اما باید رفت آنکه رفت ، رسید پس باید رفت و رسید...
+
تاریخ | چهارشنبه 93/3/28ساعت | 12:43 صبح نویسنده | عسل
|
بدون نظر
|