چه انتظاریست ...
از روزگاری که می گذرد و گذر می دهد
انسان ها را در
پس ثانیه های عبور ...
چه انتظاریست ...
از انسان نماهایی که می شکنند و می شکانند
و باز هم می زنند به بی خیالی ...
چه انتظاریست ...
از عقربه های ساعت ،
وقتی کند می دود در لحظه هایی که می خواهی زمان
بگذرد و برود به درک !
چه انتظاریست ...
از اطرافیانت که خودشان را نیز روزی هزار بار دور
می زنند ...
چه انتظاریست ...
از زمین مدوری که زیر پایت است
و تو هر چه می روی نمی رسی و باز هم نمی رسی ...
چه انتظاریست...
از آسمانی که ستاره هایش را هر شب از تو دریغ
می دارد
!نه از روی خودخواهی بلکه از شرم نگاه پرنفوذت!
چه انتظاریست...
از حضور خدا
وقتی تو همواره او را در قاب زندگی ات نادیده
می انگاری !
چه انتظاریست...
از روزنه های امید که حال روز به روز برایت رنگ
می بارد...
چه انتظار بیهوده است گذر از روزمرگی هایت..
گذر از تنهایی ات...
و چه تاریک است چراغ های امید...
و باز هم...
تو میمانی و حجم تلخ بودنت...