همانند کودکی هق هق میکنم که مادرش او را تهدید کرده
که اگر بار دیگر اشک بریزد او را میکشد !
+
تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:43 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی،
مرا در سراشیبِ یک دره دنبال میکند …
+
تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:42 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
جمله “بی تو میمیرم” را هیچوقت باور نکن …
من بی تو هنوز زنده ام ،
زنده ای که روزی هزار بار آرزوی مرگ دارد !
.
+
تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:41 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
آه خدایا …
عجب دورانی بود
کودکی …
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون …
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم
+
تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:39 صبح نویسنده | عسل
|
نظر
درنگ
عجب دنیای عجیبیست!
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی”برو”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود .
+
تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:37 صبح نویسنده | عسل
|
نظر