سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آه خدایا …
عجب دورانی بود
کودکی …
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون …
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم


+ تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:37 صبح نویسنده | عسل | نظر

مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!


+ تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:36 صبح نویسنده | عسل | نظر

نم?دون? چقدر سخته کس? رو که دوستش دار? بره و نتون? کار? بکن? که برگرده . . .

نم?دون? وقت? شب م?شه تمام خاطره ها م?اد تو ذهنت ع?ن ف?لم? که

آخرش به گر?ه ختم بشه و ب? صدا پتوتو گاز بگ?ر? که کس? دردتو نشنوه . . .

 


+ تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:35 صبح نویسنده | عسل | نظر

چقدر میگیری بیایی و صحنه های دلم را رنگ کنی ؟
بعد برای دیوار اتاق دلم یک روز آفتابی بکشی که نور آفتاب تا میانه اتاق آمده باشد …
راستی من روی صورتم هم یک خنده می خواهم ، نرخ خنده که گران نیست ؟


+ تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:34 صبح نویسنده | عسل | نظر

وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند
تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد
سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد


+ تاریخ | جمعه 92/9/29ساعت | 1:33 صبح نویسنده | عسل | نظر

قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Time spent here:
کد جاوا در قالبسرا